فرازهایی از داستان چهارم #به سوی آینده# از #رمان #تاریخی #فرارویی #اندیشه های دیرینه سال . بعد از بدرقه مهندس روزبهانی؛ لحظاتی را در زیر نور چراغهای باغ به قدم زدن پرداختم تا خنکی شبانه آن؛ دوباره آرامش را به من بازگرداند و کلافگی ام را کاهش دهد. همیشه در چنین مواقعی به این کار عادت داشتم و باعث می شد که این پیاده روی و خنکی همراه با سکوت شبانه؛ ذهنم را سیلان بدهد و به افکارم نظم ببخشد. به این ترتیب پس از کسب آرامش نسبی و با امید به کشف رازهای نقشه؛ وارد #آخرین #شهسوار #ماورائی
#مکتوب #مکشوف #روزنامه #شرق
ضمیمه پندار اول #رمان #تاریخی #عطرتلخ#
آرامش ,خنکی ,سوی ,آینده ,داستان ,چهارم ,به سوی ,به این ,چهارم به ,سوی آینده ,از داستان
درباره این سایت